|
سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : ساوالان
دیشب با خیالت، خواستم شعری بگویم شعری از ستاره باران هوای تو بگویم از نگاه مهربانت از صدای دلنشینت از تو و عطر لبانت شعری با صدای غمبارم سرودم... دیشب با خیالت، از جاده عشق گذر کردم تو نبودی که ببینی به چه حالی من سفر کردم کوه و دشت از تو به من می گفتند ابر و باران نام تو را می خواندند من به عشقت همچو پروانه شدم با خیالت، خیس و بارانی شدم... دیشب، با خیالت شعرهایم را ز بر کردم تو نبودی پیشم اما با یاد مهربانت شب را به سر کردم جز تو و یاد قشنگت کسی همراه نبود کسی از حال منه شب زده آگاه نبود... آه... ای مهتاب من! ای ستاره... مهربان... کمیاب من! تو بمان با من، برتاب و بیا این تو و این جان بی مقدار من... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |