شقایق اینجا من خیلی غریبم آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
هر چه می خواهد دل تنگت بگو...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
زنی در آستانۀ فصلی سرد
01melodi07
ღ بـهـتـریـن شـعـرهــایی که خــونـدم ღ
دير گاهيست كه من تنها مانده ام پشت اين ديوار غمها مانده ام
منو عشقم
مهرا پیتاژ عشقم ررررررفت
عشق من
مـحـمـد جـــــان دوسـتـت دارم
تا شقایق هست زندگی باید کرد
کوچه های خاطره
عنوان لینک
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شقایق اینجا من خیلی غریبم آخه اینجا کسی عاشق نمیشه و آدرس shagayeg.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 78
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 447
بازدید کل : 11182
تعداد مطالب : 110
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
ساوالان
m

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : ساوالان


 

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که البفای دوست داشتن را برایت تکرار کند،
و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاریست.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی ست که بتوانی به آن تکیه کنی ،
و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی ست ،
که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی ست .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست


 

 
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : ساوالان

 
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : ساوالان

 
پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : ساوالان

 


می ترسم از نبودنت

و از بودنت بیشتر!

نداشتن تو ویرانم میکند

و داشتنت متوقفم!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم

... و وقتی هستی” تو را” می خواهم

رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام

خداحافظی ات به جنونم می کشاند


 

 
پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 18:30 :: نويسنده : ساوالان


چه مدت گذشته؟ حسابش را داری؟ من حسابش را دارم، حساب دقایقش را هم دارم. اما چه فایده.. تو رفته‌ای بدون آنکه برای آخرین بار مرا ببوسی برای آخرین بار بگویی دوستت دارم. و من، من تنها مانده‌ام بدون آنکه ببینمت و تو رفتی. آخرین حرفت چه بود؟ از من هم چیزی پرسیدی حرفی از من هم زدی؟ و من تنها مانده‌ام و نمی دانم با این بی‌کسی چه کنم با این بی‌توئی که تا عمق جانم چنگ می‌زند و باید با این بی‌توئی روزهای زیا...دی را پشت سربگذارم راه درازی در پیش دارم. راهی پر از تنهایی پر از دلتنگی و من مانده ام با این یکنواختی چه کنم با نبود تو... راستی تو هم دلتنگ می‌شوی؟ یاد خاطرات مشترکمان می‌افتی؟ من هر روز هر لحظه را با خاطرات تو زندگی می‌کنم. هر صبح که بیدار می‌شوم روی دیوار اتاق یک خط می‌کشم که امروز هم بی تو شروع شد.. تو، تو چه می‌کنی؟

من هر لحظه‌ام پر از توست پر از حضور تو من به لحظه‌هایی که باهم داشتیم و به لحظه‌هایی که می‌توانستیم داشته باشیم فکر می‌کنم؛ مقصر که بود من؟ تو؟ یا زمانه...

چه مدت گذشته؟ حسابش را داری؟ من حسابش را دارم، حساب دقایقش ....

 

 
شنبه 21 آبان 1390برچسب:, :: 23:49 :: نويسنده : ساوالان

 

 کاش می دانستی تواگر می ماندی آسمان دل من آبی بود

گرچه کوچ بی خبر وآنی بود

لیک راهت اینبار سخت و بارانی بود

کاش می دانستی

تو اگر می ماندی خلوتم مثل قدیم غرق در شادی بود

زندگی جاری بود آسمان دل من آبی بود

کاش می دانستم

آخرین دیدار است کاش می گفتم من که عزیزم بودی

واگر می ماندی شب تنهایی من با تو مهتابی بود

کاش می دانستی جایت انجا چقدر خالی بود...

 
جمعه 20 آبان 1390برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : ساوالان


اگه خیلی عاشقت بودم...بی خیال...
اگه خیلی دوستت داشتم...بی خیال...
اگه دنیام بودی و دنیامو ربودی...بی خیال...
بی خیال اگه تا آخرین نفس پشتت بودم و تو باورم نکردی...
بی خیال اگه تو بی محلی میکردی و من عاشق می موندم...
بی خیال اگه تو قلبمو میشکستی و من، فقط سکوت میکردم...
آره...بی خیال...اگه تولدم شد و جز یه پیام خالی، خبری ازت نیومد...
بی خیال اگه تا صبح منتظر بودم و بازم بی خبر موندم...
بی خیال اگه غرورمو شکستی و دم نزدم...
خب بی خیال اگه تو دنیا، هیشکی رو قد تو دوست نداشتم...
خب بی خیال اگه سر رو شونه ی هیشکی جز تو نذاشتم...
بی خیال اگه جز دستای تو، دستای هیشکیو نگرفتم...
بی خیال اگه انقد بد بودم...که فراموشت نکردم...
بی خیال...
چون دیگه نه من به تو میرسم و نه تو به من...
چون میدونم دیگه انتظار...معنایی نداره...
چون میدونم حالا سر رو شونه ی کس دیگه آروم میگیری...
میگم بی خیال...
چون دیگه تو رویامم چشمای نازتو تو چشمام نمیبینم...
چون دیگه تو خیالمم دستاتو تو دستام نمیگیرم...
چون دیگه انقد از هم دوریم...که انتظار...مثه باریدن بارون، وسط بیابونه...
قبل اینکه به خاک برسه، برمیگرده...
بی خیال اگه انقد شکستم که نمیشه دوباره بلند شم...
اگه عاشقونه عاشقت بودم تا عاشقت کنم و تو عاشق نشدی...بی خیال...
اگه تنها موندم تا تنهایی تو رو با تنهاییه خودم تنها نذارم...بی خیال...
اگه دیروزمو سوزوندم...تا امروز با من باشی و حتی فردا هم به تو نمیرسم...بازم بی خیال...
اشکال نداره...اگه انقد دوستت داره که نمیتونه بی خیالت شه...بی خیال...
اگه انقد میخوادتت که، براش مثه نفس شدی...بی خیال...
اما کاش وقتی نفسمو از من میگرفت...میشد بگه حالا که نفس یکی دیگه ای...بی خیال...
خونه مون سرد و تاریکه...
حتی تولدم برام مثه مرگ سیاهه...
دستای سردم هنوز رفتنتو باور نکردن...
گوشیمم هنوز به یاد تو گاهی بیخودی تک زنگ میزنه...
چشمام یه روزا، خود به خود به یادت پر از اشک میشن...
اگه این همه وابسته توامو تو حتی به من عادتم نداری...بی خیــــــال...
ولی ای کاش...وقتی بی خیال همه این چیزا که میشی...
من بیام تو یادتو...یادت بمونه...چقد دوستت داشتم...
اونوقت شاید انقد آسون نتونی جلو خاطراتم بنویسی...بی خیال...
زیر بارون که به یادت قدم میزنم...
اشک چشمام که لای قطره های بارون گم میشه و کسی که اشکامو نمیبینه...
گاهی با هر اشکم اسم تورو صدا میکنم...
اگه خیلی از من گذشتی و هنوزم اسمت...
حتی لای قطره های بارون تو یادمه...بی خیال...
روز تولدم...
از صبح تا شب چشم به راهت دوختم...
گفتم برمیگردی...لااقل واسه یه تبریک خشک و خالی زنگ میزنی و حتی اگه من خیلی نامردم...
تو انقد معرفت داری که با صدای گرم خودت...تولدمو تبریک بگی و به هرحال...
اگه انقد بدم که این حقو بهم ندادی...بی خیال...
تموم جسممو تو خاک و خون نشوندی و تموم اشکامو به قلبم آتیش کردی...اما...
با این همه...اگه حتی که شکستم، سکوت کردم...بی خیال...
اگه جلو چشمام دستای اون زنجیر جدایی رو تو دستات فشردی...
اگه من اشک ریختم و دست تو دستاش...تو خندیدی...
اگه من صدبار مردم و تو صدبار متولد شدی...
باشه اشکال نداره...بازم میگم بی خیال...
اگه سهم من از با تو بودن...اشک و زاری شد...
اگه سهم من از لبخند تو...شکستن و بی کسی شد...
و اگه دار و ندار من از تو...یه قاب عکس خالی شد...
باشه...عیب نداره...چشمامو میبندمو بازم میگم...بی خیال...
اما بیخیال قلبی که با رفتن از تپش ایستاد نشو...
بی خیال احساس من شدی...اما لااقل بیخیال احساس این خونه نشو...
غرورمو له کردی و حتی تا رویاتم بیخیال من شدی...
خب در عوض حرمت دستای سردمو تنها نذار...
عاشقت بودم...اما به تموم عشق و احساسم گفتی بیخیال...
ولی پس بیخیال انتظار این دل شکسته نشو...
من با رفتنت شکستم...مردم و نابود شدم...بیخیال...
اما لااقل بیخیال جسم بی جون و عاشقم نباش...
اگه هرچی گفتم برگرد...هرچی گفتم بمون...بیخیال...
اما اگه گفتم منو از یاد نبر...بی خیال نشو...
اگرچه دنیام ربودی...
اگرچه گفتی دوسم نداری...
اگرچه اونکه میگفتی نبودی...
هرچی که عاشقت بودم و تو منو از خودت روندی...بی خیال...
اگه عاشقونه اسمتو فریاد زدمو گفتم دوستت دارم...بیخیال...
اگه هرثانیه قلبم به عشق تو تپید بی خیال...
اما خواهشا...
حتی اگه بیخیال تموم این بی خیالیا میشی...
وقتی تو دفترچه خاطراتت...
به اسم من میرسی...خطش نزن...جلوش ننویس...
...
بی خیــــــــال...
...

 

 
پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : ساوالان

 

ما بدهکاریم . . .

به یکدیگر . . . و به تمام دوستت دارم های نا گفته ای که

پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا . . .

نشان دهیم منطقی هستیم . . .

 

 

 

 
پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : ساوالان


هنگامی که آوازه کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
 
پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : ساوالان